●
از همون اول نميخواستم اينجا يه وبلاگ شخصی بشه.ميخواستم فقط توش داستانهامو بنويسم.ولی حالا ميبينم توضيح يه چيزايی لازمه....
اولا که من کار هيچکدوم از قهرمانهای داستان رو تاييد نميکنم.من فقط تعريف ميکنم.چيزی که اطراف همه ما رو پر کرده.لازمه يک کم نگاه کنيم تا ببينيم.بگيريم من يک کم جوهر سياه رو همه چيز میپاشم تا همه چيز سیاهتر بشه.اونم برای اينکه بد بودن اين جريان بيشتر معلوم بشه.
ماجرا مظلوم بودن زن و ظالم بودن مرد نيست.جريان اختلاف بين اين دوست.يه بی توجهی کوچک از مرد که زن رو خرد ميکنه و زن که سعی نميکنه چيزی بگه.شايد با گفتن همه چيز حل بشه.ولی نميگه.
شايد معتقده که هديه تولدی که به درخواست خود آدم خريده بشه ديگه ارزشی نداره.
و نکته ديگه...اين داستانها تو زندگی همه ما جاريه.اگه دقت کنيم.مثلا اين
داستان...کسانی به من گفتن که درکش نکردن چون براشون پيش نيامده....چيزی که من گفتم برای همه ما پيش آمده....نميدونم چند بار!ولی هر بار که شوهر يا دوست پسرمون که داره کنار ما راه ميره به يه زن ديگه نگاه ميکنه به گونه ای به ما خيانت کرده و ما رو زخمی کرده و ما همه اين رو ميبخشيم.نه؟
(البته اگه زنی هم اين کار رو کنه بده.ولی اميدوارم قبول داشته باشيد که زنها کمتر اين کار رو ميکنن!)
به هر حال....من باز هم ميگم که هدف من از نوشتن صحه گذاری بر کار اين زنان نيست.گزارش ماجراست از ديد يه زن.از درونی ترين ديدش.چيزی که شايد آدم حتی از خودش هم پنهان کنه.ولی وجود داره...
برای درست کردن چيزی٫برای جنگيدن باش٫اول بايد اون رو شناخت.ميخوام اين رو از درونم خارج کنم تا بتونم درکش کنم و بعد هم اصلاحش کنم.
اميدوارم توضيحاتم كامل و قابل درک باشه... :)
□
Friday, April 16, 2004